بعُد سوم (آرمان نامه ارد بزرگ) فرگرد * فرگرد خودبینی و غرور *

ـــــــــ بودن ـــــ
گر بدین سان زیست باید پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را
به رسوائی نیاویزم
بر بلند کاج خشک کوچه بن بست
گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه
یادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک!* احمد شاملو

● بعُد سوم آرمان نامه اُرد بزرگ●
● فرگرد خودبینی و غرور ●
انسان تاموقعی که خود را نشناخته است ممکن است خصوصیات اخلاقی متفاوتی را ازخود نشان دهد که شایسته ی یک انسان دانا وعاقل نیست از جمله خصوصیات واخلاقهای بدی که انسان ممکن است ازخود نشان دهد یکی همین غرور بیجا وخودبینی وفخر بیمورده است واگرچه انسانهای اطراف آدمی نیزدرداشتن این احساس درآدمی بی ثمر نیستند اما بااینحال انسانی کخه خود را بشناسد وانسانی خردمند باتهوش ودانتا باشد میداند که آدمی دراوج قدرت ومکنت ومقام نیز باز چیزی برای فخر فروختن وغرور بیجا ندارد که تمامی آنچه داریم ونداریم به دمی ونفسی ممکن است از بین رفته ودود هوا شود وبرباد رفته حتی اگر سالیان دراز برای آن تلاش کرده باشیم وبرای ساختن وداشتن چیزی عمری را نیز صرف کرده ابشیم انسان اندیسمند وخردمند ودانا همواره براین عقیده است که هرچه از آن اوست ودیعه وهدیه ای از خداست وبه همانگونه که داد پس نیز میتواند بگیرد درنتیجه نیازی به غرور داشتن برچیزی نیست که از آن واقعی آدمی نیست .
_____ « چه حاصل , »_____
رفیقا خون دل خوردن چه حاصل
به پیش شعله افسردن چه حاصل
چرا خود را به خلوت می کشانی
در این بیگانگی مردن چه حاصل
_____ شعر از « صالح وحدت »_____
درواقع او میداند که دنیای معنویات ومادیات جدای یکدیگرند وتازمانی که دنیای معنوی ما سراشار نباشد منیازهای مادی ما تمامی نخواهد داشت اما وقتی از نیازهای معنوی وروحی غنی باشیم هیچ چیز دراین دنیا باعث فحر وغرور وخودخواهی وخود پرستی ما نخواهد شد چراکه هیچ چیز براستی ارزشی آنچنان ندارد که اسنان بخاطر آن مغرور شده خویش را ببازد وبا منم من های بی دلیل ازحرمت خویش بکاهد چراکه اگر چیزی برای نشان دادن وجود داشته باشد واگر چیزی برای دیدن همان دیگران خواهد دید هم نیازی به تبلیغ آن نیست وهم اینکه چه سودی دارد انسان با دارئی ومکنت وثروت یا حتی دانش وآگاهی بدیگر کسانی بالاتر وپائین ترازخود فخر فروخته به حود پرستی گرایش داشته و|آنرا مداوم نیز به رخ دیگران کشیده یا حس خودخواهی وخود پرستی وغرور خویش را وسیله ای سازد برای خودنمائی خویش وکم شمردن دیگران که خردمند میداند درمقام انسانی هیچکس درجایگاه خود کم نیست ,وهیچکس نیز بالاتر نیست, واگر طبقات اجتماعی / اقتصادی انسانها را در طبقاتی قرارد میدهد ودرجایگاه معنوی وتربیتی هرانسانی نیز طبقه بندی انسانهای را دراجتماعات بوجود اورده است که بر اساس آن نمونه اخلاقیات خوب وبد ,کمبود ها وکاستی ها یا داشتن دارائی های معنوی ومادی وهمچنین فقر ونداری های اجتماعی ومعنوی/مادی یک انسانی را ازانسانی دیگر جدا میسازد باز نیز دلیل بر برتر بودن انسانی بردیگری نیست .کسی که معنای عشق ومحبت را فراموش کرده باشد میتواند براحتی با تکیر وعود بینی وغرور بیجا مهر به خود ودیگران را نیز فراموش کند وایمان خویش را نیز به غرور وخود بینی خویش ببازد چراکه انستانی آگاه وهشیار میداند که هرگز دردنیائی که هست با تمتامی خو.بی بدی های آن هیچ آدمی درمقامی بالاتر ازاین نمیتواند باشد که دردرجه ی اول فق به فقی « انسان » باشد که چون ایمگونه فکر کند نه هرگز خود را برتر از دیگری میپندارد نه بخود اجازه میدهد دیگران را پائین تر ازخود بداندد ویا تحقیر دررفتار ونگاه وزبان را با دیگران داشته باشد.که این خودباختگی شخصیتی ست که آدمیت وانسانیت را ازخاطر برده باشد.
______ « آنگاه که بدنیاآمدم » ____
آنگاه که بدنیا آمدم
گوئی با رنگهای محبت
رنگهای وجودم را نقاشی کرده اند
آنگاه که سالهای عمرم را
درتقویم های ٫٫ بودن ٫٫
...ورق میزدم
انگار که دستهای محبت
چین های عمیق تری بر پیشانی ام
کشید
وآنگاه که خمیده تر از پیش
٫٫محبت ٫٫ را بردوش کشیدم

گوئی که خطوط ٫٫ مهربانی٫٫
نقاشی درونم را چروکیده کرد !
اما آنچه دیدم

از هرکه بود ... نامهربانی بود وبس!
با آنکه عاشقانه دوست داشته ام...

هرآنچه را که قلبی داشت وروحی
و زندگی میکرد در طبیعت خدا !!!
....
ملالی نیست
محبت اما همیشه بامن بوده است

همگام با عشقی که خداوند درسینه ام
با قلم موئی مهربانی وعشق

نقاشی کرده است
که نامش دل بود

تا در قاب زندگی... طپشی داشته باشم
در دنیائی هرچند .... نامهربان...

هرچند... غریبه با دل.....
اما پروازی باشم در دنیا

چون پروانه ای عاشق
و تا همیشه ....

آشنا با کلام زیبای محبت
تا بر گل وباغ وشمع

بر طبیعت وعشق
برمهربانی واژه ها

تنها وتا همیشه بگوید:
دوستت دارم... دوستت دارم
و وجودش
رنگی باشد از قلم اسطوره ای خداوند
_____۲۲ تیرماه ۱۳۸۲/سروده ی فرزانه شیدا____
که خردمندان ودانایان جهان یکپارچه وهمگام براین عقیده متحد هستند که انسان ارزشمند است ومقاتم اورا شخصیت اوست که میسازد نه پایه های اقتصادی اجتماعی وفرهنگی او .شما میتوانید پروفسور واستادی رانیز ببینید که از با وجود بودن درومقامی والا از کمبود شخصیتی برخوردار است که هرگز کسی باو علاقه ای نداشته باشد وهمگان از نشست وبرخاست بااو نه تنها لذتی نبرده که حتی خشمگین وعصبانی وناراحت شوند درکنار آن میتوانید با شخصی عامی وساده بنشیند وبرخیزید زمانی که در کناراو هم بسیار به شما خوش گذشته هم احترام متقابلی را دیده اید وهم ساعات خوبی را گذرانیده اید. مهر وانستانیت نشانه خرد وبزرگی ست نه تفخر وخودنمائی وخود پرستی وغرور کاذب بی دلیلی که با یک پیروزی انسان را ازخود بیخود کند که آن پیروزی درواقع بااین شکل شکستی بیش نیست که به رور زمان اثر خود را درجامعه ودرنگاه وتفکر دیگران بر شخص مذدکور نشان خواهد داد وتنهائی وجدا ماندن ازجامعه ای که تحمل چنین آدمی را ندارد تاوان چنین شخصیت ورفتاریست حال درهرکجای مقام ومکنت وشهرت نیز که ایستاده باشد..درکل انسانی که خداوند را نمیشناسد وازایمان خالی ست دچار تکبر وغرور بیجا ئی میشو که دانش اورا رو تزلزل برده از حرمت او بتدریج میکاهد وخودبیتی چنان اورا کور میسازد که قادر بدیدن این نیست که رو به قهقرائی میرود که شایسته یک انسان تحصیلکرده درمقامی شایسته ی انسانی نیست.ودردنیائی که تاابد از آن ما نیست مال ومکنت وشهرتی که تاهمیشه برای انسان نحواهد ماند دیگر چه فخر فروختن دارد؟! وخودبینی ای که براساس مادیا ت ومعنویت دهنی وفکربوجود بیاید نیزعین خودباختکی عقلی ست که هیچ از زندگی نیآموخته باشد وبراحتی نیز تجربیات زندگی را به یبک دوباره برنده شدنی باخته است که درنهایت میبایست ان را نیز بگذارد که دراین دنیا بماند وخود برود ونام نکو نیز از کسی برجا نخواهد ماند که با دنیا دانش شخصیتی خد باخته را که دچار تکبر وخود بینی وخودخوادهی بود به جامعه بخشید ورفت نه دانشی را که دنیا نیازمند آن است.
____" سه " شاعر : « صالح وحدت »___
یکی در مرگِ شقایق
یکی در فصل ِ خزان
و هر بار تو به من زندگانی بخشیدی!
تو مهربانانه به من عاطفه بخشیدی!
تو به من گفتی بمان
و من ماندم!
مـــــاندم!
من ماندم که با تو بروم به سر قله احساس
که قدم بزنیم در کوچه بن بستِ شکوه
خالی از شک
خالی از ترس
خالی ازبیم
و من اکنون تنها به ابدیت خواهم رفت
به تنهایی با بید سخن خواهم گفت
و به آن دنیای دگر خواهم رفت....
آرام خواهم رفت! شاعر : « صالح وحدت »___
چراکه این شخصیت فکری ومعنوی انسان است که مقام اورا مشخص میکند نه مقام اجتماعی او ما مسلم است که به مقام مادر وبزرگتر وبزرگان جامعه وکشاتی با دانش واندیشه ارج فراوان میگذاریم اما درمیان همین انسانها که نمیبایست کمبودی دید انسانی فخر میفروشد دیگری خود پرستی میکند ان یکی با غرور کاذب همگان را ازخویش آزده میسازد گسی دیگر با زبان خود تلخی وشکست روحی کمتر ازخود را باعث میگردد که هیچیک از اینها نماد بزرگی نیست که نماد فقر معنوی یک انسان بزرگ است که درجایگاه بزرگ ومحترم خویش خود را باخته است وبا توهین وبدخلقی وخودنمائی وزبانی تلخ به دیگران مداوم قصد نشان دادن قدرت وخودنمای خویش را دارد درصورتی که دنیا انیان آزموده باشد زمانی که به تکبر وغرور وخودنمائی وخود پرستی آلوده شود از هیچ دانش ارزشمندی برخوردار نیست که مقدارزیادی برگه ومدرک زمینی برای خویش جمع کرده است که هیچیک انسانیت اورا ثابت که نمیکند هیچ گاه شخصیت او ازاعتبار دانش اونیز میکاهد بسیار دیده ام که بعضی از افراد مشهور ومعروف آنچنان غرّه بخود ومقام خود میشوند که بیاحترامی وتندی وبدصحبت کردن بادیگران را نوعی خدمت نیز به شخص متقابل حساب میکنند که اگر بااو اینگونه باشم او بهتر میتواند خود را پیشرفت دهد تا بانزبان ناز ونوازش به او راه وچاه نشان دهم اما باخرد کردن غرور دیگران دراصل خود خویش را ضایع وبیاعتبار کرده ایم واگر کسی با تندی اخلاق ما که اتسم دلسوزی بران نهاده ایم اما تکبریست که دردرون ازدانش خویش داریم که بخود اجازه میدهیم دیگران را کوچک کنیم که به لج بیافتد وخودرابالا بکشد که این موفقیتی بزرگ نیست ونخواهد بود ,که باید بداند شکست ایشان است .
___" تفاوت را نمره آموخت "»____
جنگ است
جنگ تفاوت ها
جنگ تفکر ها
جنگ فاصله چشم و دیدن
زمان پر دادن اقاقی هاست
و زمان رویاندن طوطی ها
خاک حاصلخیز
حاصل شخم بود
بر می گردم به زمان پکی هایم
کاش نیمکت نبود
و ای کاش صندلیم یک نفره بود
تا در میان خود باشم
او که بود میانمان هیچ
هیچ را در کلاس آموختم
درس خوب
نمره بیست
غرش چشم را در کلاش شنیدم
تفاوت را نمره آموخت
من چه می دانستم
کاش کلاس نمی رفتم
شاید پدر هنوز خانه بود
_____ سروده ی : « امیر بخشایی »____
چراکهچون برزگی شخصیتی را خرد سازد حال شخصیت هرکه می خواهد باشد اما باین شکل مثلا یک انسان جوان را آنچنان با شخصیت وغرور او بازی کرده وارا خرد وخوار کرده باشدباشد که تاابد کینه ی او وامثال اورا بدل گرفته باشد واگر درراه زندگی خود را بالاکشید نه از سراین بود که همپای او گام بردارد وکسی شود چون او ازاین جهت بود که برای خود کسی باشد که امثال ایشان جرات اینرا پیدا نکنند که باغرور وشخصیت او بازی کنند درنتیجه وقتی ما بعنوان بزرگ خردمندی درمقابل کسی قرار میگیریم که راهنمائی ما, راهنما ی زندگی وموفقیت اوست زشت ترین کار وبدترین عمل خوار کردن وتوهین باوست که این نتیجه ای عکس را به همراه خواهد داشت وتنفر ایشان را بر جامعه ی بزرگان نیز زیاد خواهد کرد چراکه شاید این شخص تنها کسی بوده باشد که تاکنون این جوان وشخص دوم بااو ملاقات کرده باشد اما ممکن است این تصور براو جا بیافتد که تمامی انسانهای دانشمند وبزرگ وفیلسوف ودانا اسنانهای پرتکبر وخودخواهی هستند که دیگران را ازبالا نگاه میکنند وبخود حق میدهند شخصیت دیگران را کوچک کرده باو یاداور شوندکه:« تو فعلا درمقامی نیستی که من ترا قبول داشته باشم وهنور کسی نیستی واگر میخواهی کسی باشی یا میخوای چون من باشی!! درس بخوان وخودتت را بمن برسان تا من ترا آدم حساب کنم یان نهایت کمبود انسانی ستک دانش خود را قدرت خویش میپندارد وسلاحی برای ازردن وازار دیگران واسیب رساندن به جامعه ای وشخصیت وروان وروحی این نهایت پستی یک انسان تحصیلکرده است که با شهرت وموفقیت خویش دیگران را پست بدارد واحترام متقابل را به تمامی اهل جامعه به تمامی سنتها مکتی ها افکارها واندیشه ها وطبقات انسانی را فراموش کند وخودرا بگونه ای جدا از دیگران بدارد که این «منبرتر» را مداوم قصد به رخ کشیدن داشته باشد که اگربراستی « برتر » بود اینگونه رفتاری راهم نیز درشان انسانی ودر مقام دانش خود نمیدانست
●آسمان مال من است: « ف.شیدا» ●
هر کجا هم باشم ..
آسمان مال من است..
گر که رنگش آبي
گر که گريان و
پراز ابر غم است
گر به هنگام غروب نيلي و نارنجي
آسمان مال من است
ترسم آن است ببينم
يکروز دل من با من نيست
و ندانم که دگر عشق کجاست
و ببينم روحم
در قفس زنداني ست..
و ببينم در باغ
آن گل پر پر سرخ
تن ويران من است
و دگر ياري نيست
وببينم که حقيقت ز درء باغ گريخت
تا سوالش نکنيم
آسمان مال من است که مرا
در شب پرواز شناخت
و مرا خوار نکرد

تا که شاعر باشم
و به هر واژه زبانم آزاد
وبه احساس دلم بالي داد

تاکه آزاده گيم... در يابم
و به عرياني روح رنگ زيبائي را آسماني بينم .
___ 17 فروردین 1385از فرزانه شیدا _____
اینکه شخصی , دیگران را هرکه هست حتی فرد بیکاری را که گوشه ی خیابان افتاده است ومعتاد است خوار بدارد واورا به دیده تحقیر بنگرد انسان وقتی که براثر اشتباهات خود به اعتیاد گرفتار میشود انسانی بیمار ونیازمند یاریست که همواره نیز بدور ریخته میشود چراکه اورا کسی درجوامع قبول ندارد اما همپای او بزرگیست که معتاد به خود پرستی وخود بزرگ بینی شده باشد وبا اینکار قصد خود نمائی خویش را داشته باشد که هردو دراین میان بیمارند وفرقی براین دونیست وقتی عقل دیگر کشش آنرا نداشته باشد که خود خویش را درهرجایگاهی که هست شخصیتی متعادل وانسانی ازخود نشان ندهدیک انسان معتاد ودراصل بیمار که با داروئی سمی جان خویش را ازبین میبرد وتمامی قدرتها ونیروهای انسانی خود را به زمان نعشه بودنی میبازد که هستی اورا برباد میدهد درست هم مقام بزرگی ست که با سم خودپرستی وغرور شخصیت بزرگ هم خود هم نام بزرگان دیگر را بر باد داده است ودرعین حال دردنیای نعشگی ازخود پرستی وغرور ونخوت به چنان دنیای ماورائی رفته است که خیال میکند همه کس وهمگان زیر دستان او هستند وحق دارد همیشه برهمه کس بتازد وهرکه را میخواهد خوار کند وهرگز شما نخواهید دید شخصیتی که اینگونه عمل میکند براستی دردرون نیز انسان بزرگ واندیشمنئدی باشد که ارزش حتی مقام فعلی را نیز داشته باشد گاه میگویند غرور درجائی خوب است بله اما درجائی که این غرور آسیبی بر شخصیت ما ودیگران وراد نسازد کما آدمیان آزادیم هرگونه میخواهیم فکر ورفتار وزندگی کنیم اما حق نداریم مرزهای دیگران را از بین ببریم به عنوان اینکه بیشتر میدانیم یا بهتر میفهمیم بخود اجازه دهیم که دیگران را خوار کنیم یا باانتقادات مدوام واندرهائی که بوی خودنمائی وخود پرستی وغرور میدهد دیگران را کمتر ازخود درچجایگاهی دورازخود نگاهداریم که چون چنین کنیم کم کم انسانی تنها وبی کس نیز خواهیم شد چون درهرمقامی هم باشیم هیچکسی دوست ندارد با چینین انسانی دررابطه باشد ومفخر فورش وخودپرستی مداوم وغرور بیجای اورا تحمل کند وشخصیت چنین شخصی با تمام دانش تحصیلی درواقع در خطر نزول تدریجی است که به روزی بخود امده میبیند بخاطر یکی دو پیروزی وموفقیت که اورا چند پله ای بالاتر ازدیگران برد چنان خودباخته واسیر خویشتن خویش شده است که غرور چشمان بینای اورا کور کرده ودیگر نه تنها خوب وبد خویش را فراموش کرزده است که خوب بودانسانها رانیز اهمیتی نداده وخود را دمیان بسیاری ازانسانها ک.چگ وخراب کرده است وشخصیتی منفور وتنفر امیز ازخود بجا گذاشته است کهکسی نیز بخوبی واحترام ازاو یاد دنمیکند مگر براساس اینکه نخواهد درجمعی خود را ک.وچک کند که احترام شخصیتی اورا درمقابل دیگران حفظ میکند اما دراندورن همگان تنفر وبیزاری شدیدی نسبت باین شخص بوجود آمده است که به استناد آن هیچکس درواقعیت زندگی برای او پشیزی نیز ارزش قائل نیست واگر حصور وجود اورا درجامعه ای همسان ویکسان در گردهم ا|ئیها ومجالی ومحافل علمی وکاری ومجلس مهمانی بزرگان تحمل میکند اول واخر حرمت داری خویش را کرده است نه اینکه حرمت اورا بخواهد نگاهدارد واینگونه است که خردمندی با تمام خرد عقل خویش به غرور میبازد وجامه ای را از خود میراند ودرنهایت نیز بخود آمده میبیند رانده شدن جامعه ای شده است که تا دیروز از بالا همه رادران نگاه میگرد وخیال میکرد برای خود کسیست که دیگر کسی قدرت کوبیدن اورا ندارد انسانها چو.ن بخواهند کسی را ازاوج به پایئن بکشند برایس ان تنها کافبیست ظلمو ستم وآزاری را برایشان روا داریم وبرخود اجازه دهیم که کس وکانی را کمتر ازخوئد بمشاریم که معمولا انسان ازجائی صدمه میخورد که انتظارش راندارد ومعمولا همیشه درجائی نقطه ضعفی هست که دیگران با آن بتوانند تا حد بسیار زیاد انسان را ازاوج به پائین انداخته وبدار مجازاتی بیاویزند که طناب آنرا خود بایشان دراده ایم با رفتار وتکبر وغرمور وخود پرستی خویش.درنتیجه هیچ انسان متکبر ومغروروخودبینی بزرگ نیست وبزرگ نیز دیده وخواده نمیشود وقتی قادر نیست درک کند که بزرگی به تکبر وخود بینی نیست که این عین جهل ونادانی ست.
*- اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای او را خوار مساز ، بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی . ارد بزرگ
*-خودبینی ، خواستگاهش درون است و آدمی را شیفته خویش می سازد ، وارون بر این خواستگاه *-افتادگی پیرامون ماست ، که همگان را به سوی ما می کشاند . ارد بزرگ
*-آدم خودبین ، چاره ای جز فرود آمدن ، ندارد . ارد بزرگ
*-اگر غرورت را گم کرده ایی به کوهستان رو ، و اگر از جنگ خسته ایی به دریا . ارد بزرگ
_____ پایان فرگرد د خودبینی و غرور______

●نویسنده : فرزانه شیدا●

برگرفته از :
http://b4armannameh.blogspot.com/2010/02/blog-post_5990.html

نظرات